جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

32

نمی دانم چرا گاهی اوقات اینطوری می شوم من.از همه ی وبلاگ ها فراری می شوم و مدتی گوزچرخ می زنم و بعد از آن مدت دوباره برمی گردم و چیزهایی که آنها نوشته اند را می خوانم.البته نه همه شان،در قند قزل آلا فقط و بهناز میم.خارخاسک جان هم در فیس بوک خبرش را دارم و می دانم حالش خوب است.پدرم هنوز سرطان دارد،عمل هم کرد.اما هنوز دارد سرطان را و اینکه مادر یک هفته است قهر است با وی و او هم یک هفته است که به هیچ طرفش نمی گیرد.قرار است تابستان دیگر او را بدرود بگوییم و برویم و من خوشحالم.شاید رذالت باشد یا حماقت یا جسارت.به هر حال من خوشحالم.اینجوری هاست

هیچ نظری موجود نیست: