چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۰

41

خب من هفته ی دیگر امتحان دارم.صبح یک بقچه بستم و به سمت کتابخانه یورتمه انجام دادم.ترم یکی ها امتحان داشتند.در دانشگاه ما دخترها،پسرها را خیلی دوست دارند.پس دخترها با پسرها حرف می زنند،دنبالشان می دوند،برایشان آب نبات قیچی می خرند،شفتالو پوست می گیرند،و در آخر صدای زایمان در می آورند.در فیلم ها که صدای زایمان اینطوری است.و من زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد،فقط چشم قرمبه می روم،ترم بالایی هستم و قاعدتا ترم بالایی ها خیلی اکبرند،خیلی کبیر خیلی کبری.اما آنها مرا به کُبراییَت قبول ندارند.چون صدای تخم ریزی درمی آورند.
دلم برای مادرم تنگ شده.
برمی گردم خانه

هیچ نظری موجود نیست: