یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۰

19-ما

رفتم شیرینی بخرم.چون ما خانواده ی شکرک خورده ای هستیم.برای این.مردک صندوقی می گوید شماره فیشتان 222 است و این عدد شانس ماست.و از توی شرتش هم یک خرگوش در می آورد.درواقع باید درآوَرَد که من باور کنم بنده لوک شده ام در سرزمین عجایب،یا همچین چیزی.به عبارتی شانس برای "ما" فاصله ی دو تا بدبختی است.محسن مخملباف می گوید "ما" داریم پیروز می شویم،"ما" نرسیده ایم به قله،ولی می رسیم،در دلش اضافه می کند پرچم را هم من می زنم آنجای قله.کی تا حالا شدیم ما؟ما اینجا چوب در منافذمان است،فشار رویمان است،روانی هستیم،کشته می دهیم،جرات نداریم باد دلمان را خالی کنیم.بله،اینها ماییم.شما آن ورَ فقط مصاحبه می کنی.همه مصاحبه می کنند.من هم شب ها با دوست پسر خیالی ام که هر وقت پول کم می آورد، می گذارتم سر خیابان مصاحبه می کنم.از قضا من هم با او "ما" می شوم.اما او حرامزاده ی تخیلات من است،به جیغ و داد مادرم که"با خودت حرف نزن روانی"بند است.بله،شما خوب.اما شما"شما"یید،ما هم "ما".ما اینجا قبض گاز می دهیم،ما اینجا دمِ درِ دانشگاهمان سگ بسته اند،ما اینجا دلمان به 222 خوش است.

۳ نظر:

قاصدک گفت...

خیلی قشنگ می نویسی. لینکت کردم. ممنون که منو میخونی

مهسا گفت...

مرسی مرسی خواهش

اون یکی نگار گفت...

خیلی توپ نوشتی دمت گرم :))