چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۰

22-من می دانم

من امروز صبح پا شدم.عق زدم.نه این که حامله باشم.این که مسموم شده باشم.به آجانس زنگ زدم.نه این که پولدار باشم،این که نیم ساعت بیش به امتحان فرهنگ و تمدن اسلامی ام باقی نمانده باشد.8000 تومان جیب-سولاخ گشتم.امتحان دادم.بازگشتم،آن دِ وِی 100 تومان بیش در اتوبوس،150 تومان بیشتردر تاکسی شماره ی یک و 75 تومان بیشترتر در تاکسیِ نامبر تو پیاده شدم.به منزل رسیدم.عق زدم،نه این که حامله باشم یا مسموم شده باشم،این که گرما زده شده باشم.با این تفاسیر ماشینِ مادر را از آنِ خود می بینم.خوب نیست دانشجوی مملکت این طور خاک بر اندام باشد.به هر جهت پنجاه درصدِ من حل است،می ماند 50 درصدِ مادر که پیشنهاد کرد تاکسی را از کف برون کنم و زین پس، اتوبوسِ صِرف را پیش زمینه ی کاری قرار دهم.می خواهد ماشین را ذره ذره بدهد که من ذوق موت نشوم.من می دانم

هیچ نظری موجود نیست: