یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۰

15-حال همه ما خوب است،اما تو باور نکن

توی گلویم یک چیزی گیر کرده،نه پایین می رود نه می آید بالا.نشسته همان جا.می تواند ناصر حجازی باشد که یک عکس چند در چندش را آویزان کرده اند جلوی بیمارستان.یا هاله سحابی که چشمانش باز است هنوز و به مرگ خیلی طبیعی مرده.انقدر طبیعی که اگر با شمع بروی خیابان شریعتی،چوب در آنجایت کنند.یا مجید مختاری باشد که به قاتل محمد می گوید نمی دانم پدری داری یا برادری؟و مادرم برای اولین بار بگوید حرامزاده است،ندارد هیچ کدام را.یا دختر دایی ام است که از وقتی از اوین آمده شبیه اجنه شده و مشت مشت قرص می گیرد از روانپزشک.یا خودم باشم،با یک نامه از اتاق تهیِ کمیته به اتاق وسطیِ کمیته.مریض شده ام.

۲ نظر:

شبنم گفت...

ترجیح می دهم در آپارتمان خودم زنده باشم تا در دلهای مردم

قاعده ای که پدر مرحومه عمری به آن عمل کرد اما مرحومه هاله این قاعده را نشناخت .

pantea گفت...

:(