پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۰

1-ماهان

11 سالم است،شاید هم 12.تازه اینترنت دار شده ایم،چت،یاهو،تصویر متحرک،سایت هری پاتر با کلی عکس جفنگ.خراب این اراجیف شده ام.از مدرسه برنگشته،روپوش دور کمر بسته و نبسته می نشستم پای این جعبه ی معصیت.چت روم،اراذلی که دنبال یک xx می گشتند و منی که ایکس ایکس بودم،ماهان.می گفت خیلی پسر خوبی است،خواهرش هم خوب است،هم اسم منم هست.فهمیده و نفهمیده شماره ی خانه مان را می دم بهش.می گویم خودم برنداشتم قطع کن.زشت است مامانم بفهمد من با یک آقایی اون هم از نوع ماهانش می تلفنم.فردایش زنگ می زند:ببخشید میم خونه س؟
از اینجا به بعدش برایم پشتِ یک مشت باقالی است،نه می بینمش نه قدَّم به دیدنَش می رسد.هنوز هم زنگ تلفن که می آید،اسفنگتر مثانه ام دی اکتیو می شود،هنوز هم از هرچه "ماهان" است متنفرم.هنوز هم ترس دارم توی دلم...

۱ نظر:

شبنم گفت...

این پست خیلی با حال بود
کلی خندیدم