دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

5-جبر است برادر من

به مادر جانم می گویم:"هوا امروز خیلی گرم بودهـــــــا!" از وقتی برای گول زدن مادر جهت ابتیاع ماشین،خودم را به صرعِ جکسونی زده ام،دیگر یک لیوان آب هم که می خواهم،مامی جان از ترس اینکه به آب-روغنِ ماشین کنایه ی نامحسوس زده باشم،مرا با دیفال یکی فرض می کند.امروز هم از ترس اینکه بگویم ماشین کولر دار می خواهم،وانمود کرد اینجا سیبری است و آی لاو یو پی ام سی و "شامت را بخور میم خانوم"
به برادر جان می گویم"حقیقتا هوا گرم بود امروز"تایید می کند،با این تبصره که"باد می آمد خیلی که ،میم جان"که خبرش اعتراف بگیرد که منبع باد خودم بوده ام.من هم دم به تله نمی دهم و اصلا هیچی.
می آیم فیض بوک،شروع به نهیدنِ استتوس اعتراضی می کنم که کلاً صفحه تار و مار می شود و لپ تاپ بوی پیاز داغ می گیرد و نامحسوس ویبرکی هم می رود.
"هوا امروز خیلی خنک بود.یک ظرف پر میوه،یک باغ پرگل،پرواز پروانه،آواز بلبل و اینها.اصلاً تف به من"همه جا ساکت است،همه راضی اند.جبر است برادر من،جبر

هیچ نظری موجود نیست: