رفته ام دانشگاه که دفترم را تحویل بدهم.بله،در دانشگاه قزمیت ما هنوز دفتر می بینند.و گفته اند اگر یک چیز سبزی کشیده باشی در دفترت، بهت یک می دهند از یک.و من انگشت به آنجا ایستاده ام تا یک نفر بیاید توضیح دهد این چیز سبز چیست.ان دماغ است،خیار است،میر حسین است،چیست؟و بعد از هر که می پرسم پشکل هم بارم نمی کند.انقدر که محبوبم من.و بالاخره یک نفر دلش به چیز می آید و می گوید نمره ها را داده اند خرفت جان.و دفتر تخمی ات ول معطل است.و من می روم و می بینم شده ام 15.چیزی که فکر می کردم 11 بشوم.به هر جهت شبیخون می زنم پیش نوچه ی استاد.آن دخترکی که یک بار سر جلسه همه ی جوابها را به یک پسرکی گفت.و فکر کردم اگر پسر بودم الآن 18 می داد بهم یا 50 حتی.هرچند مادرم می گوید من هیچ وقت احساس نکردم دختر دارم و همیشه ناراحت بوده و البته گاهی هم ناراحت نبوده،چون برادرم هست به هر جهت.و فکر می کنم کاش مادرم بود و اینها را به استاد می گفت و نوچه از روی مخالفت جنسیتی هم که شده چیزی به ما می داد،ترجیحاً نمره.فکر هایم چیز شعر است چون نوچه می گوید 15 شده ای گورت را گم کن که من کار دارم.من می روم و فاکِ ذهنی می دهم بهش.حتی تودهنی ذهنی هم می زنم بهش،با همان صفحه ی دفتر که جای آن چیزِ سبز بود،محکم مثل میخ طویله.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر