شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۰

9-این ایامِ گند

دیشب اول پارازیط 5 دقیقه ناصر حجازی نشان می دهد.انقدر که من حالم بد می شود.انقدر که صبح که پامی شوم جوش زده ام من.همیشه همینجوری ام.حالم که خوش نیست،پاچه ای گرفته ام یا پاچه ام گرفته شده جوش می زنم.در حدی که به آبله مرغان شک می شود یا جزام حتی.الیته اینطوری ها هم نیست.یعنی این ریختی نیست که فقط جوش بزنم.اسهال هم می شوم.البته اسهال چیزی نیست که همه بفهمند.یعنی هیچ وقت یک غریبه نمی فهمد یک غریبه ی دیگر اسهال است.مگر این که در شرتی اش چیزی اش باشد.آخرین باری که انقدر جوش و تِر دَر کردم،آخرین باری بود که رفتم خانه ی مادربزرگم و انقدر حالم بد شد که فکر کنم چاه دستشویی شان گرفت.و البته بعد از آن روز دیگر هیچ کس آنجا نرفت که بفهمد چاه گرفته یا نه و این احتمال می رود که یکی امروز برود و همان جا غرق شود،دزدگیر است در یک ابعادی.و بعد مادر گفت انقدر با دست نَشُسته خرما خوردی که گهی شده ای.و من در دلم توضیح دادم که من انقدر با دست(و یا جاهای دیگر)نشسته چیز خورده ام که دیگر دیوار دفاعی دارم در بدنم.و بعد این حرفهای توی دلم با چند تا حباب گهی که قلُ می زدند قاطی شدند و من رفتم دفعشان کردم.شاید چون همیشه حرفهای دلم دفع می شوند اَلَّذین فکر می کنند من آدم بی احساس و گهی هستم.الذین غلط می کنند.

هیچ نظری موجود نیست: