یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۰

10-مرا رها

آدم هنگی هستم من.یعنی واقعا هستم.مثلاً امروز review گذاشته اند برایمان.به عنوان لحظات طلایی پایانی.و بعد همه در سرِ خودشان می زنند،انقدر که سوال دارند و 20 دوست دارند کلاً.و من واقعا نشسته ام و دهانم را می جنبانم.یعنی عادتم است دید که می زنم برای این که لو نروم یک جایم را می جنبانم که توجه ها به آنجایم جلب شود.تا مدتها فکر می کردم کسی نمی فهمد تا یک روزی یکی بهم گفت خیلی ضایعم.نه این که با خودش باشد،یعنی به من گفت خیلی ضایعی.و خوشبینانه ترین حالت این بود که فکر کنم با ابروهایم است یا سبیلهایم یا جورابهای قرمزم حتی.اما آدمهای خوش بین ریده اند همیشه.یا ریده اند به آدمهای خوشبین همیشه.قانون پایستگی ریدن به عبارتی.به هرحال می گفتم که جنباندنم لو رفت.اما فرصت می خواهم تا یک راه جدید پیدا کنم.این که استراتژی ات لو برود ضربه ی بزرگی است.هنگ هم که باشی دیگر ضربه فنی می شوی.به دنبال یک استراتژی می زنم بیرون که استامبولیِ سلف بخورم.انقدر که به  من موهای زائد نداده غذای سلف.یعنی چون نداده می روم به سوی استامبولی."آی" می دود دنبالم که بیضه را دیدی؟شمایل بیضه را عینهو آب نبات چوبی گرفته دستش.از آن لحظاتی است که واقعا می خواهم بزنم آی را.یعنی چند تا آیِ کوچکِ خرفتی-کمتر درست کنم.نمی زنمش فقط می گویم هرچه بیضه است مال تو،مرا رها.توی دلم البته