من نامه
یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۱
46
پدرم رفت.جمعه.سعی کردم ببخشمش.بعد دیدم سعی کردن نمی خواهد.خیلی سخت است آدمی را که دیگر نیست نبخشی.نشدنی است اصلن.روی شانه ها هندوانه است،سنگینی می کند.بخشیدمش،به فکرشم،خوابش را می بینم.دختر خوبی شده ام
۲ نظر:
ناشناس گفت...
وای مهسا :(
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۲۲:۵۵
سین
گفت...
وای مهسا :(
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۲۲:۵۷
ارسال یک نظر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
وای مهسا :(
وای مهسا :(
ارسال یک نظر